نمایش موارد بر اساس برچسب: تصنیف
وطن! وطن!
وطن! وطن!
نظر فکن بهمن که من
به هر کجا غریبوار
که زیر آسمان دیگری غنودهام
همیشه با تو بودهام، همیشه با تو بودهام
آرزو ( تو فروغ دلهای بيماری)
تو فروغ دلهای بیماری
تو چه شور انگیزی افسون کاری
ز تو روشن گردد گاهی محفل ما
چو شرابی مستی بخشی جان مرا
کاروان
مي گذرد کاروان ، روي گل ارغوان غافل سالار آن ، سرو شهيد جوان
در غم اين عاشقان ، چشم فلک خون کشان
داغ جدايي به دل ، آتش حسرت به جان
شوق وصل (تصنیف لری)
بسته ی دام
چه شود گر فکنی بر من مسکين نگهی
تو مهی بر آسمانی و منم خار رهی
روی خويش از عاشقان جانا مکن هرگز نهان
نور ماه از آسمان تابد بر اطراف جهان
صبح است ساقیا
((صبح است ساقیا)2
قدحی پر شراب کن)2
دور فلک درنگ ندارد شتاب کن
زان پیشتر که عالم فانی شود خراب
ما را ز جام باده گلگون خراب کن
ساقی نامه در بیات اصفهان
بیا ساقی آن می که حال آورد
کرامت فزاید و جمال آورد
به من ده که بس بی دل افتاده ام
وزین هر دو بی حاصل افتاده ام
نکنم اگر چاره دل
نکنم اگر چاره دل)2 دل شیدایی را}2
نتوانم و تن ندهم)2 رسوایی را}2
{2همه شب من اختر شمرم)2
کی گردد صبح}2
امشب به بر من است و آن مایه ناز
امشب به بر من است و آن مایه ناز
یارب تو کلید صبح و در چاه انداز
ای روشنی صبح و به مشرق برگرد
ای ظلمت شب با من غم دیده بساز