
دستگاه همایون (11)
چون درای کاروان در میان شبروان
بانگ عمر ما می رسد به گوش
با گذشت این و آن می دهد ندا زمان
هر سحر، که ای: خفتگان به هوش
شد خزان گلشن آشنایی بازم آتش به جان زد جدایی
عمر من ای گل طی شد بهر تو وز تو ندیدم جز بد عهدی و بی وفایی
عاشقي محنت بسيار کشيد
تا لب دجله به معشوقه رسيد
نشده از گل رويش سيراب
که فلک دسته گلي داد به آب
نازنين چشم به شط دوخته بود
وطن! وطن!
نظر فکن بهمن که من
به هر کجا غریبوار
که زیر آسمان دیگری غنودهام
همیشه با تو بودهام، همیشه با تو بودهام
مي گذرد کاروان ، روي گل ارغوان غافل سالار آن ، سرو شهيد جوان
در غم اين عاشقان ، چشم فلک خون کشان
داغ جدايي به دل ، آتش حسرت به جان
آنـکه هلاک من همی خواهد من سلامتـش
هر چه کند به شاهدی کس نکند ملامتـش
میوه نمی دهد به کس باغ تفرج است و بس
جز به نظر نمی رسد سیب درخت قامتش
با تیر مژگان می زنی تیرم چند تیرم چند تیرم چند
دل را همان یک تیر از جا برکند از جا برکند از جا برکند)2
چرا میکشی خدا میکشی خدا میکشی یار
چرا می زنی خدا می زنی خدا می زنی یار
عقرب زلف کجت با قمر قرینه
تا قمر در عقربه کار ما چنینه
کیه کیه در میزنه من دلم میلرزه
در و با لنگر میزنه من دلم میلرزه