تصنیف های عارف (29)
ابولقاسم عارف قزوینی (1259-1312 ه.ش) را پدر تصنیف ایران لقب داده اند. این لقب از آن جهت به او داده شده که به تصنیف ایرانی شخصیت و اعتبار بخشید.
خود عارف این چنین می گوید:
((نه تنها فراموشم نخواهدشد بلکه معاصرین دوره ی انقلاب نیز هیچوقت از خاطرم دور نخواهند کرد که وقتی من شروع به تصنیف ((ساختن و سرودهای ملی وطنی کردم مردم خیال میکردند که باید تصنیف برای بدکار دربار یا ببری خان گربه ی شاه شهید یا تصنیفی از زبان گناهکاری به گناهکاری باشد..))
اگر من هیچ خدمتی دیگر به موسیقی و ادبیات ایران نکرده باشم وقتی تصنیف وطنی ساخته ام که ایرانی از ده هزار، یک نفرش نمیدانست وطن یعنی چه، تنها تصور میکردند وطن ، شهر یا دهی است که انسان در آن زاییده شده باشد..))
تصنیف های عارف در عین زیبایی و پیچیدگی بسیار ساده و زیبا هستند. گفته میشود سرعت اشاعه ی تصانیف او بسیار زیاد بوده است و همه ی خوانندگان و مردم برای شنیدن تصانیف او بسیار علاقمند بودند.
روحش شاد
اجرای بسیاری از تصنیف های این بخش را مدیون استاد فرید خردمند هستیم که آنها را بازیابی و با تنبک اجرا کردند.
این تصنیف ها را میتوانید در آلبوم "تصنیف های عارف قزوینی با سنتور" اجرای سهراب عابدینی بشونید که در سه سایت زیر آپلود شده اند:
soundcloud - Youtube - Mezraab
تصنیف نهم عارف قزوینی (نه قدرت که با وی نشینم)
نوشته شده توسط دانشنامه سنتورنه قــدرت کــه بــا وی نـشـیـنم
نه طاقـــت کـــه جـــز وی بـبـینم
شده اســت آفــت عــقل و دیـنـم
ای دلارا! ســــــــرو بــــــــــــالا
دل هوس)2 سبزه و صحرا ندارد ندارد ندارد
میل به گل گشت و تماشا ندارد ندارد ندارد
دل سر همراهی با ما ندارد ندارد
خون شود این دل که شکیبا ندارد ندارد)2
هنگام می و فصل گل گشت و
جانم گشت و خدا گشت و چمن شد
در بار بهاری تهی از زاغ و
جانم زاغ و خدا زاغ و زغن شد
تو ای تاج، تاجُ سر خسروانی
شد از چشم مست تو بی پا جهانی
تو از حالت مستِمندان چه پرسی
تو حال دل دردُمندان چه دانی
خدا را نگاهی بما کن
افتخار همه آفاقی تو منظور منی ، تو منظور منی
شمع جمع همه عشاقُ به هر انجمنی ، به هرانجمنی
به سر زلف پریشان تو دلهای پریش
همه خو کرده ، چو عارف به پریشان سخنی ، پریشان سخنی (در بعضی اجراها پریشان وطنی خوانده میشود)
تصنیف چهارم عارف قزوینی (نکنم اگر چاره دل)
نوشته شده توسط دانشنامه سنتورنمیدانم چه در پیمانه کردی (جانم)
تو لیلی وش مرا دیوانه کردی
(جانم، دیوانه کردی، جانم دیوانه کردی خدا دیوانه کردی
چه شد اندر دل)2 من جا گرفتی (جانم)
دیدم صنمی سرو قدی روی چو ماهی)2
الهی! تو گواهی ، خدایا تو پناهی!
افکنده به رخسار چو مه ، زلف سیاهی
الهی ! تو گواهی ، خدایا تو پناهی!