نمایش موارد بر اساس برچسب: تصنیف های عارف قزوینی
تصنیف هفدهم عارف قزوینی (ارمنستان)
بماندیم و ما مستقل شد ارمنستان
منستان شد ارمنستان شد ارمنستان
زبر دست شد زیر دست زیردستان
ز دستان شد زیر دستان شد زیر دستان
تصنیف شانزدهم عارف قزوینی (چه شورها)
چه شورها که من به پا)2 (ز شاهناز میکنم)2
در شکایت از جهان)2 (به شاه باز میکنم)2
جهان پر از غم دل از)2
زبان ساز میکنم (میکنم)
تصنیف پانزدهم عارف قزوینی (ترک چشمش)
تصنیف چهاردهم عارف قزوینی (از کفم رها)
از کفم رها ، جانم! شد مهار دل
از کفم رها ، جانم! شد قرار دل
نیست و دست من خدا ! اختیار دل
نیست و دست من جانم ! اختیار دل
تصنیف سیزدهم عارف قزوینی (گریه ی مستی)
گریه را به مستی بهانه کردم
شکوه هـا زدســت ، زمـانه کردم
آستین چو از دیـده بر گرفــتم
سیل خون به دامان ، روانه کردم
تصنیف دوازدهم عارف قزوینی (بلبل شوریده)
بلبل شوریده فغان می کند)2
شکوه به آشوب جهان می کند
دامن گل گشته ز دستش رها
ناله و فریاد و فغان می کند)2
تصنیف یازدهم عارف قزوینی (باد بهاری)
باد (فرح بخش)2 بهاری وزید بهاری وزید
پیراهن عصمت (جانم عصمت) گل بردرید جانم بردید
ناله جانسوز ز مرغ قفس
تا به گلستان رسید)2
تصنیف دهم عارف قزوینی (تصنیف شوستر)
ننگ آن خانه که مهمان ز سر خوان برود (حبیبم)
جان نثارش کن و مگذار که مهمان برود (برود)
گر رود شوستر از ایران رود ایران بر باد (حبیبم)
ای جوانان مگذارید که ایران برود (برود)
تصنیف نهم عارف قزوینی (نه قدرت که با وی نشینم)
نه قــدرت کــه بــا وی نـشـیـنم
نه طاقـــت کـــه جـــز وی بـبـینم
شده اســت آفــت عــقل و دیـنـم
ای دلارا! ســــــــرو بــــــــــــالا
تصنیف هشتم عارف قزوینی (گل گشت)
دل هوس)2 سبزه و صحرا ندارد ندارد ندارد
میل به گل گشت و تماشا ندارد ندارد ندارد
دل سر همراهی با ما ندارد ندارد
خون شود این دل که شکیبا ندارد ندارد)2