تصنیف ها (194)
تصنیف های ایرانی زیبایی موسیقی ایرانی را دو چندان میکند و سلیقه ایرانی را در هنر موسیقی شیواتر بیان میکند. هنرجوی سنتور پس از آموزه های ابتدایی و پایه ای لازم است بر نواختن این تصانیف نیز تمرین کند.
لازم بذکر است که اشعار این تصانیف در این وبسایت بصورتی که دقیقاً خواننده بیان کرده است نوشته شده است و تنها شعر آنها منتشر نشده بلکه طریقه ی تکرار و خواندن نیز بیان شده است .
با نظرات خود از این بخش حمایت کنید. با تشکر
از کفم رها ، جانم! شد مهار دل
از کفم رها ، جانم! شد قرار دل
نیست و دست من خدا ! اختیار دل
نیست و دست من جانم ! اختیار دل
گریه را به مستی بهانه کردم
شکوه هـا زدســت ، زمـانه کردم
آستین چو از دیـده بر گرفــتم
سیل خون به دامان ، روانه کردم
بلبل شوریده فغان می کند)2
شکوه به آشوب جهان می کند
دامن گل گشته ز دستش رها
ناله و فریاد و فغان می کند)2
باد (فرح بخش)2 بهاری وزید بهاری وزید
پیراهن عصمت (جانم عصمت) گل بردرید جانم بردید
ناله جانسوز ز مرغ قفس
تا به گلستان رسید)2
ننگ آن خانه که مهمان ز سر خوان برود (حبیبم)
جان نثارش کن و مگذار که مهمان برود (برود)
گر رود شوستر از ایران رود ایران بر باد (حبیبم)
ای جوانان مگذارید که ایران برود (برود)
تصنیف نهم عارف قزوینی (نه قدرت که با وی نشینم)
نوشته شده توسط دانشنامه سنتورنه قــدرت کــه بــا وی نـشـیـنم
نه طاقـــت کـــه جـــز وی بـبـینم
شده اســت آفــت عــقل و دیـنـم
ای دلارا! ســــــــرو بــــــــــــالا
دل هوس)2 سبزه و صحرا ندارد ندارد ندارد
میل به گل گشت و تماشا ندارد ندارد ندارد
دل سر همراهی با ما ندارد ندارد
خون شود این دل که شکیبا ندارد ندارد)2
هنگام می و فصل گل گشت و
جانم گشت و خدا گشت و چمن شد
در بار بهاری تهی از زاغ و
جانم زاغ و خدا زاغ و زغن شد
تو ای تاج، تاجُ سر خسروانی
شد از چشم مست تو بی پا جهانی
تو از حالت مستِمندان چه پرسی
تو حال دل دردُمندان چه دانی
خدا را نگاهی بما کن
افتخار همه آفاقی تو منظور منی ، تو منظور منی
شمع جمع همه عشاقُ به هر انجمنی ، به هرانجمنی
به سر زلف پریشان تو دلهای پریش
همه خو کرده ، چو عارف به پریشان سخنی ، پریشان سخنی (در بعضی اجراها پریشان وطنی خوانده میشود)
تصنیف چهارم عارف قزوینی (نکنم اگر چاره دل)
نوشته شده توسط دانشنامه سنتورنمیدانم چه در پیمانه کردی (جانم)
تو لیلی وش مرا دیوانه کردی
(جانم، دیوانه کردی، جانم دیوانه کردی خدا دیوانه کردی
چه شد اندر دل)2 من جا گرفتی (جانم)
در بهار اميد بايد آنچه روييد
از دريچه دل ديده چيد و بوييد
در کنار گلزار از شراب گلنار
يک دو جامي و چند بوسه از لب يار
گو فلک نباشي آسمان بپاشي
( اندک اندک ، جمع مستان می رسند) گروهی ، دو بار
اندک اندک ، اندک اندک جمع مستان می رسند
اندک اندک ،اندک اندک می پرستان می رسند
دیدم صنمی سرو قدی روی چو ماهی)2
الهی! تو گواهی ، خدایا تو پناهی!
افکنده به رخسار چو مه ، زلف سیاهی
الهی ! تو گواهی ، خدایا تو پناهی!
نبود ز رخت ، قسمت ما، غیر نگاهی
آن هم ندهد، دست، به جز ، گاه و به گاهی
نشینم سر راهی
به امید نگاهی
ببینم مهر و ماهی
عقرب زلف کجت با قمر قرینه
تا قمر در عقربه کار ما چنینه
کیه کیه در میزنه من دلم میلرزه
در و با لنگر میزنه من دلم میلرزه