تصنیف ها (189)
تصنیف های ایرانی زیبایی موسیقی ایرانی را دو چندان میکند و سلیقه ایرانی را در هنر موسیقی شیواتر بیان میکند. هنرجوی سنتور پس از آموزه های ابتدایی و پایه ای لازم است بر نواختن این تصانیف نیز تمرین کند.
لازم بذکر است که اشعار این تصانیف در این وبسایت بصورتی که دقیقاً خواننده بیان کرده است نوشته شده است و تنها شعر آنها منتشر نشده بلکه طریقه ی تکرار و خواندن نیز بیان شده است .
با نظرات خود از این بخش حمایت کنید. با تشکر
به تو مشغول و بود خاطر ارباب نظر
شده کاسد همه بازار نکویان دگر
تو مگر تو مگر شاه پری رویانی
تو مگر تو مگر ماه نکو رویانی
ژیان هاف هافو شو هاف هافو شو هاف کن ببینم
ژیان هاف هافو شو هاف هافو شو هاف کن ببینم
برای هاف سینه را صاف کن ببینم
برای هاف سینه را صاف کن ببینم
گو بساقی کز ایاقی تر کن دماغی
(زان شرابی که شب مانده باقی)2
ای نگارا می گسارا مارا بیاور
(شمعی و شهدی اندر اطاقی)2
بهار دلکش رسید و دل بجا نباشد
از اینکه دلبر دمی بفکر ما نباشد
در این بهار ای صنم بیا و آشتی کن
که جنگ و کین با من حزین روا نباشد
تصنیف بیست و چهارم عارف قزوینی (ای دست حق)
نوشته شده توسط دانشنامه سنتورگریه کن که گر)2 سیل خون گری ثمر ندارد
ناله ای که ناید ز نای دل اثر ندارد
هر کسی که نیست اهل دل ز دل خبر ندارد
دل ز دست غم مفر ندارد
امروز ای فرشته ی رحمت بلا شدی
خوشگل شدی قشنگ شدی دلربا شدی
پا تا بسر کرشمه و سر تا به پای ناز
زیبا شدی لوند شدی خوش ادا شدی
تصنیف بیستم عارف قزوینی (رحم ای خدای دادگر)
نوشته شده توسط دانشنامه سنتوررحم ای خدای دادگر کردی نکردی
ابقا به اعقاب قجر کردی نکردی
از این سپس میدان شاهان جهان را
گر از حلب تا کاشغر کردی نکردی
شانه بر زلف پریشان زده ای به به به
دست و بر منظرۀ جان زده ای به به به
آفتاب از چه طرف سر زده امروز که سر
بمن بی سرو سامان زده ای به به به
بماندیم و ما مستقل شد ارمنستان
منستان شد ارمنستان شد ارمنستان
زبر دست شد زیر دست زیردستان
ز دستان شد زیر دستان شد زیر دستان
چه شورها که من به پا)2 (ز شاهناز میکنم)2
در شکایت از جهان)2 (به شاه باز میکنم)2
جهان پر از غم دل از)2
زبان ساز میکنم (میکنم)
از کفم رها ، جانم! شد مهار دل
از کفم رها ، جانم! شد قرار دل
نیست و دست من خدا ! اختیار دل
نیست و دست من جانم ! اختیار دل
گریه را به مستی بهانه کردم
شکوه هـا زدســت ، زمـانه کردم
آستین چو از دیـده بر گرفــتم
سیل خون به دامان ، روانه کردم
بلبل شوریده فغان می کند)2
شکوه به آشوب جهان می کند
دامن گل گشته ز دستش رها
ناله و فریاد و فغان می کند)2
باد (فرح بخش)2 بهاری وزید بهاری وزید
پیراهن عصمت (جانم عصمت) گل بردرید جانم بردید
ناله جانسوز ز مرغ قفس
تا به گلستان رسید)2