دانشنامه سنتور

دانشنامه سنتور

گریه را به مستی بهانه کردم

شکوه هـا زدســت ، زمـانه کردم

آستین چو از دیـده بر گرفــتم

سیل خون به دامان ، روانه کردم

بلبل شوریده فغان می کند)2

شکوه به آشوب جهان می کند

دامن گل گشته ز دستش رها

ناله و فریاد و فغان می کند)2

 ننگ آن خانه که مهمان ز سر خوان برود (حبیبم)

جان نثارش کن و مگذار که مهمان برود (برود)

گر رود شوستر از ایران رود ایران بر باد (حبیبم)

ای جوانان مگذارید که ایران برود (برود)

نه قــدرت کــه بــا وی نـشـیـنم

نه طاقـــت کـــه جـــز وی بـبـینم

شده اســت آفــت عــقل و دیـنـم

ای دلارا! ســــــــرو بــــــــــــالا

جمعه, 09 فروردين 1392 15:51

تصنیف هشتم عارف قزوینی (گل گشت)

دل هوس)2 سبزه و صحرا ندارد ندارد ندارد

میل به گل گشت و تماشا ندارد ندارد ندارد

دل سر همراهی با ما ندارد ندارد

خون شود این دل که شکیبا ندارد ندارد)2

هنگام می و فصل گل گشت و

جانم گشت و خدا گشت و چمن شد

در بار بهاری تهی از زاغ و

جانم زاغ و خدا زاغ و زغن شد

تو ای تاج، تاجُ سر خسروانی

شد از چشم مست تو بی پا جهانی

تو از حالت مستِمندان چه پرسی

تو حال دل دردُمندان چه دانی

خدا را نگاهی بما کن

افتخار همه آفاقی تو منظور منی ، تو منظور منی

 شمع جمع همه عشاقُ به هر انجمنی ، به هرانجمنی

  به سر زلف پریشان تو دلهای پریش

همه خو کرده ، چو عارف به پریشان سخنی ، پریشان سخنی (در بعضی اجراها پریشان وطنی خوانده میشود)

نکنم اگر چاره دل)2 دل شیدایی را}2

نتوانم و تن ندهم)2 رسوایی را}2

{2همه شب من اختر شمرم)2

جمعه, 09 فروردين 1392 15:01

تصنیف سوم عارف قزوینی (پیمانه)

نمیدانم چه در پیمانه کردی (جانم)

تو لیلی وش مرا دیوانه کردی

(جانم، دیوانه کردی، جانم دیوانه کردی خدا دیوانه کردی

چه شد اندر دل)2 من جا گرفتی (جانم)

صفحه31 از34