
دانشنامه سنتور
تا رخت مقید نقاب است
تصنیف بیست و دوم عارف قزوینی (کلنل)
گریه کن که گر)2 سیل خون گری ثمر ندارد
ناله ای که ناید ز نای دل اثر ندارد
هر کسی که نیست اهل دل ز دل خبر ندارد
دل ز دست غم مفر ندارد
تصنیف بیست و یکم عارف قزوینی (فرشته رحمت)
امروز ای فرشته ی رحمت بلا شدی
خوشگل شدی قشنگ شدی دلربا شدی
پا تا بسر کرشمه و سر تا به پای ناز
زیبا شدی لوند شدی خوش ادا شدی
تصنیف بیستم عارف قزوینی (رحم ای خدای دادگر)
رحم ای خدای دادگر کردی نکردی
ابقا به اعقاب قجر کردی نکردی
از این سپس میدان شاهان جهان را
گر از حلب تا کاشغر کردی نکردی
تصنیف نونزدهم عارف قزوینی (شانه بر زلف)
شانه بر زلف پریشان زده ای به به به
دست و بر منظرۀ جان زده ای به به به
آفتاب از چه طرف سر زده امروز که سر
بمن بی سرو سامان زده ای به به به
تصنیف هیجدهم عارف قزوینی ( آذربایجان)
تصنیف هفدهم عارف قزوینی (ارمنستان)
بماندیم و ما مستقل شد ارمنستان
منستان شد ارمنستان شد ارمنستان
زبر دست شد زیر دست زیردستان
ز دستان شد زیر دستان شد زیر دستان
تصنیف شانزدهم عارف قزوینی (چه شورها)
چه شورها که من به پا)2 (ز شاهناز میکنم)2
در شکایت از جهان)2 (به شاه باز میکنم)2
جهان پر از غم دل از)2
زبان ساز میکنم (میکنم)
تصنیف پانزدهم عارف قزوینی (ترک چشمش)
تصنیف چهاردهم عارف قزوینی (از کفم رها)
از کفم رها ، جانم! شد مهار دل
از کفم رها ، جانم! شد قرار دل
نیست و دست من خدا ! اختیار دل
نیست و دست من جانم ! اختیار دل